جدول جو
جدول جو

معنی باب دراز - جستجوی لغت در جدول جو

باب دراز
(دِ)
دهی از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت 6 هزارگزی شمال راه مالرو ساردوئیه - بافت. کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 70 تن. و آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زبان دراز
تصویر زبان دراز
گستاخ و پرحرف، کسی که در حرف زدن و سخن گفتن با دیگری گستاخی و جسارت می کند
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی است جزء دهستان دلفارد بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، که در 94 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و8 هزارگزی راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است و 18 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
لقب بهمن پسر اسفندیار. (آنندراج) :
دگر بار گفتا بمن گوی راز
که بازوی بهمن چرا شد دراز.
نظامی (از آنندراج) (ازغوامض سخن).
تیعزنت بهمن بازودراز
نوبتیت سنجر نوبت نواز.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ هَُ مُ)
بابی بین خلیج فارس و بحر عمان
لغت نامه دهخدا
(رِ دِ)
خاری که بزرگ است و دراز. اسل. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به کلمه اسل شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 11 هزارگزی جنوب خاور کرمانشاه و 2 هزارگزی شمال سیابان واقع شده است. کوهستانی و سردسیر است. 217 تن سکنه دارد. از رود خانه سیابان گوش بران آبیاری میشود. از محصولاتش غلات، لبنیات و حبوبات است. مردمش بکار زراعت و گله داری اشتغال دارند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان لادیز بخش میر جاوه شهرستان زاهدان که در 37 هزارگزی باختر راه فرعی میر جاوه به خاش واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و معتدل است و 200تن سکنه دارد که از طائفۀ ریگی هستند. آبش از قنات، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(زَ نِ دِ)
سخن گستاخانه و بی محابا:
که عیب است در مجمع اهل راز
سخنهای کوته زبان دراز.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به زبان دراز و زبان درازی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
جسور و بی ادب در تکلم. (فرهنگ نظام). آنکه سخن بی محابا گوید و بسیار گوید. (آنندراج). بدزبان و کسی که به بدی حرف بسیار میزند و گستاخ. (ناظم الاطباء). ذربه. سلیط. عذقانه. مطریر. مشان. (منتهی الارب) : دریغ اگر این بنده با حسن شمایلی که دارد زبان دراز و بی ادب نبودی. (گلستان). رجوع به زبان درازی و زبان درازی کردن شود، پرگو. پرحرف. طویل الکلام، مجازاً، تیغ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازو دراز
تصویر بازو دراز
مردم دراز دست غالب ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دراز
تصویر زبان دراز
بی ادب و جسور در تکلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبان دراز
تصویر زبان دراز
((~. دِ))
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
بلند بالا و بی قواره
فرهنگ گویش مازندرانی